17
بهمن

من از نیروهای تحت امرم تعجب می‌کنم که اندرزگو مثل آب خوردن دارد اسلحه وارد کشور می‌کند.

 


بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و ادب.معرفی شاگردان ممتاز روح الله الخمینی رحمه الله علیه
معرفی شهدای شاخص انقلاب، هر شب در ایام دهه فجر
سرکار خانم امیری، همکار آموزش حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد
سلام و برف سنگین محبت و لطف خدا رو سقف زندگی تون .الحمدلله به خاطر انقلابی که به سختی به دست ما رسید
این ماجرای طولانی ولی جذاب را تا پایان با ما باشید

✍️سید محسن اندرزگو ،فرزند شهید می گوید :
پدر ما چندین بار خدمت حضرت امام رسیده بود و اجازه خواسته بود که شاه را بزند و قدرت این کار را هم داشت،

✍️اما امام می گفت: “ترور شاه چیزی را عوض نمی‌کند، فقط انقلاب را کند می‌کند، چون اگر شاه را بزنید یکی دیگر را سر کار می‌آورند و او ممکن است یک‌ سری ایرادات را رفع کند و باز انقلاب به مشکل بر بخورد.” بنابراین امام مخالف ترور شاه بود..
✍️در آن‌ موقع سلاح دوربین ‌دار تهیه کرده بود، اگر کسی در این مملکت یک پوکه داشت اعدامش می‌کردند.

✍️رئیس ساواک در گزارشی نوشته بود: من از نیروهای تحت امرم تعجب می‌کنم که اندرزگو مثل آب خوردن دارد اسلحه وارد کشور می‌کند، شما کدام گوری هستید، شما دارید چه‌ کار می‌کنید؟!

✍️بعد از اعدام منصور، دوستانش دستگیر شدند، شهید بخارایی، هرندی و نیک‌نژاد و امانی و عراقی و آقای عسگر اولادی و انبار لو در دادگاه بودند وآن ۴ نفر در دادگاه شاه به اعدام محکوم شدند.
✍️ اندرزگو چون تأمین کننده سلاح این ها بود، غیاباً سال ۴۳ به اعدام محکوم شد که از همان سال ایشان زندگی مخفی‌اش و مبارزاتی را شروع می‌کند که نزدیک ۱۵ سال دنبالش بودند.

✍️تا آن جایی پیش رفت که رئیس ساواک با رئیس شهربانی و ژاندارمری برای شاه، یک گردش کار می‌گیرد که به شرف عرض ملوکانه فلان می‌رساند که اگر سیدعلی اندرزگو معروف به فلان و فلان (اسم هایی که از او می‌دانستند) دستگیر و یا کشته شود تا ۷۰ درصد از راهپیمایی‌های انقلابی‌ها کاسته و روند انقلاب کاسته می‌شود و این گزارش در اسناد ساواک موجود است، که اگر ما اندرزگو را یک‌جوری بزنیم یا دستگیر کنیم، کار انقلاب ۷۰% تمام است.

✍️سید محسن نقل می کند : مادرم می‌گوید: در مشهد تازه سلاح آمریکایی آمده بود، پدرت از این سلاح‌های خشابی داشت و ماکاروف‌های شوروی را وارد کرده بود،

✍️ افسر سر چهار راه یکی از این ها را به کمر بسته بود.
، ❣️می‌گفت: حاج خانم، این اسلحه او خیلی قشنگ است، من این را می‌خواهم، خواستن توانستن است!

✍️می‌رسیدیم خانه می‌دیدم که اسلحه او کمر آقاست! رفته افسر را زده و اسلحه او را برداشته. چندین بار این کار را می‌کرد و آنها را به گوشه و کناری می‌کشاند و با یک ترفندی الکی می‌گفت: من از اندرزگو خبری دارم، و این ها را می‌برده و خلع سلاح می‌کرد….ادامه دارد

 


free b2evolution skin
17
بهمن

"هر وقت گیر افتادی به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شو..."

 

❣️سید علی اندرزگو،متولد 1318

❣️مبارز مسلح دوره پهلوی

❣️عضو هیئت های موتلفه اسلامی

❣️شهادت 1357

✍️کلمه “خالی‌بندی” را بابای ما باب کرد، ژاندارمری کل، یک دستور عمل ابلاغ کرد و به افسران سر چهار راه‌ها و مکان‌های عمومی گفته بود: از این به بعد سلاح را خالی ببندید، (به‌ خاطر زدن سلاح‌هایشان).

✍️بابای ما خالی‌بندی را مد کرد. این داستان که اتفاق می‌افتد پدر ما در شرایط بی‌پولی ــ انقلابی‌ها در بحث چاپ و نشر اعلامیه امام کمک می‌کرد و بی‌پولی برایشان پیش می‌آمد.

✍️می‌خواست برود افغانستان سلاح وارد کند، نزد برخی رفقا رفته بود که پول بگیرد اما آنها نداشتند و می‌گفتند: وضعمان خراب است و گرفتاریم.

✍️پیش یکی دیگر رفته بود و خود این دوست تعریف می‌کند که آمد و به من گفت: پول بده، برای این ‌که می‌خواهم سلاح بیاورم، این رفیقش می‌گوید: پول ندارم.

✍️می‌گوید که دو تا قالیچه را از زیر پای من جمع می‌کند و می‌گوید: این ها پس برای چیست؟! پول است دیگر، به او گفتم: آقا سید، این ها مال جهاز زنم و مال زندگی من است.

✍️❣️گفت: قالیچه که چیزی نیست. برای انقلاب و اسلام باید جانت را هم بدهی، زیر پایت قالیچه انداخته‌ای! قالیچه‌ها را برد و نگذاشت بماند تا از افغانستان سلاح تهیه کند.

✍️به افغانستان می‌رود، آن‌موقع آقا محمود در شکم مادر و آقا مهدی کوچک بود، آنها را هم با خود برد. در مرز زابل و افغانستان در خانه‌ای مستقرشان می‌کند تا خودش دنبال کارها برود.

✍️چون آن خانه کوچک بود، مرد خانه طویله را تمیز می‌کند و می‌گوید: شما این جا بمانید تا آقایتان بیاید.

✍️فقط پدرم آن‌جا را گرفته بود تا مادر با بچه یک هفته بماند و او برگردد، اما می‌رود تا دو ماه! گویا در آن‌جا مشکلات داشت و می‌ماند.

✍️مادرم می‌گوید:  مکالمات این زن و شوهر را می‌شنیدم، نزدیک دو ماه که شد، مرد صاحب‌خانه گفت: باید این ها را بکشیم، دردسر می‌شود. زنش به او التماس می‌کرد که این بچه به شکم دارد و بچه کوچک دارد، اما مرد می‌گفت: معلوم نیست این ها کیستند، برای ما دردسر می‌شود؛ فردا این ها را می‌کشم.

✍️با التماس زنش چند روزی دست نگه داشت ،ولی دیگر مصمم شده بود که مادر را بکشد.

✍️مادرم می‌گوید: از پدرت یاد گرفته بودم که می‌گفت: هر وقت گیر افتادی به حضرت زهرا سلام الله علیها  متوسل شو، به‌ هر حال تو عروس اویی و تو را نجات می‌دهد.

✍️می‌گوید: شبش اضطرابی به جانم افتاد (فکر کنید آدم می‌داند، فردا می‌خواهد کشته شود).به حضرت متوسل شدم و صبح زود دیدم آقایی آمد عبایی روی سر کشیده و چهره او را نمی‌دیدم ولی به من گفت: خانم، وسایلت را بردار و پشت من بیا، هیچ‌جا را هم نگاه نکن.

✍️من هم وسایل شماها را جمع کردم و در بقچه‌ای گذاشتم پشت سر این آقا رفتم. حالا این آقا کیست و چیست و از کجا آمده و من به او اطمینان کردم، نمی‌دانم ولی چاره‌ای نداشتم، دنبالش رفتم و من را در منزلی برد و دیدم پدر شما در آن‌جاست.

✍️من یک‌دفعه گریه کردم و گفتم: کجایی؟ من را می‌خواستند بکشند، که پدر گفت : “من هم فهمیدم شما آن‌جا به مشکل خوردید، به آقا امام زمان متوسل شدم، گفتم: بچه‌های مرا نجات بدهید؛ من دارم برای شما مبارزه می‌کنم و شما هم وظیفه دارید آنها را نجات دهید".

✍️از آن‌جا اسلحه‌ها را در راه برگشت سوار اسب و شتر کردند تا به مینی‌بوس برسند، در پاسگاه ایستادند و آن جا دقیقه به دقیقه ایست و بازرسی بود، یک جا دیدیم که زن ها را هم می‌گردند، مادر ما اسلحه‌ها را به کمرش بسته بود، ۳ تا کلت و ۱۰ تا خشاب با یک بچه 6 ماهه در شکم! این سلاح‌هایی که به کمر داشت ممکن بود به بچه آسیب بزند.

✍️می‌گفت: دیگر رسیدیم به پاسگاه و به آقا گفت: این بچه تکان نمی‌خورد نمرده باشد، سنگین است.پدرت با خیال راحت گفت: من با یکی معامله کردم که خودش هم نگهدار آن بچه است؛ هیچ آسیبی به آن بچه نمی‌رسد، شما بیا، به پاسگاه که رسیدیم تو خودت را به حال به هم خوردگی بزن، بقیه‌اش با من.

✍️مادرم پیاده شد، رئیس پاسگاه گفت: شما؟ پدر گفت: من یک دکترم! می‌آیم در این مرزها و دهات طبابت می‌کنم، زنم هم این‌دفعه با من آمده، بدبختی حامله هم هست و حالش بد شده، رئیس پاسگاه گفت: آقای دکتر، بفرما در پاسگاه، خانمت گرما زده شده، او را ببر آب خنکی بخورد، شما انسان‌های خوبی هستید که می‌آیید در این روستاها طبابت می‌کنید، دم شما گرم.

✍️مادر را پاسگاه فرستادند و بقیه را گشتند. وارد پاسگاه که شدند، می‌بینند همه عکس های پدر روی دیوار است. مادر گفت: آقا، چه خبر است؟ پدر می‌گوید: کدامشان شبیه من است؟ گفتم:  هیچ کدام.  گفت: پس ناراحت نباش. انگار نه انگار دنبالش هستند، آن‌قدر با طمأنینه و آرامش حرکت می‌کرد، هر کس جای او بود استرس و اضطراب داشت.

✍️از پاسگاه آمدیم بیرون و رئیس ما را با احترام راهی کرد، گفت: “حال خانم خوب شد؟ خدا شما را برای ما نگه دارد". این‌طور به مشهد رسیدیم.

✍️ مادر تعریف می کرد که پدرم به او گفت:حاج خانم بنشین، من چیزی بگویم، شاه اعصاب من را خورد کرده،اما بدان این انقلاب پیروز می‌شود یا من هستم یا نیستم،یا با خون خودم و یا با دست خودم، این انقلاب پیروز می شود و امام خمینی، رهبر می شود.

آن موقع یعنی در سال ۵۴ هنوز امامی مطرح نبود که رهبر شود. گفت :یک سید علی نامی رئیس جمهور او می‌شود.

چون نام بابای خودم سید علی بود، مادرم خیال می‌کرد خودش را می گوید. پرسید:خودتی؟ گفت:نه آن موقع من نیستم،آن سید علی بعدا رهبر می‌شود.کسانی که پشت سید علی بایستند، سعادتمند و رستگار می‌شوند؛ ولی آن هایی که در مقابلش بایستند، آتش جهنم به سراغشان می آید.

و سوره قدری را هدیه کنید به شهید اندرزگوی عزیز .

الهی به حق این شهدا که زحمت انقلاب را کشیده اند ،پرچم پر افتخار این انقلاب با رهبری امام خامنه ای حفظه الله به دست حضرت ولی عصر علیه السلام برسد و شما اعضای محترم از زمینه سازان این انقلاب جهانی باشید .مثل همسران و مادران شهدا.

در شبهای نورانی ماه یا من یعطی الکثیر ،التماس دعا.

با تشکر از  خانم امیری بزرگوار / یادگاری از حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد.

 


free b2evolution skin
16
بهمن

اگر نمره‏ ای بالاتر از بیست بود، به شما می‏ دادیم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و ادب.معرفی شاگردان ممتاز روح الله الخمینی رحمه الله علیه

معرفی شهدای شاخص انقلاب، هر شب در ایام دهه فجر

سرکار خانم امیری، همکار آموزش حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد

سلام و بارون رحمت های الهی روی سرتون .تبریک به مناسبت ایام الله دهه فجر و شکر و سپاس خدای متعال به جهت نعمت انقلاب

✍️حضرت آیت ‏اللّه‏ جوادی آملی حفظه الله، درباره امتحان مرحوم شهید مطهری در دانشگاه تهران می‏ فرمايند:

✍️ «وقتی ایشان از قم به تهران آمدند، در اوّلین دوره امتحانات مدرّسی معقول و منقول شرکت کردند.

✍️پس از آن، وقتی ایشان از تهران به قم آمدند،…. [برای ما ] تعریف کردند که در جلسه امتحان، ممتحنین [برخی] مسایل فلسفی را از من پرسیدند و بعد هیأت ممتحنه به اتفاق گفتند: که چه کنیم نمره ‏ای بالاتر از بیست نیست و اگر نمره‏ ای بالاتر از بیست بود، به شما می‏ دادیم.

✍️استاد مطهری به اعتراف هیأت ممتحنه، در رشته معقول و فلسفه شاگرد اوّل شدند و نمره بیست گرفتند».

✍️علاقه وافر شهید مطهری به مطالعه و کار علمی، بسیار شگفت ‏انگیز بود، به گونه ‏ای که هرگز از این کار احساس خستگی به او دست نمی ‏داد.

✍️یکی از شاگردان ایشان  می ‏گوید:

✍️اواخر اسفند 1356 بود. به ایشان عرض کردم ما برای تعطیلات نوروز برنامه‏ ای داریم؟

✍️گفتند: خسته ‏ام و دلم می‏ خواهد در گوشه خلوتی، چند روزی استراحت کنم.

✍️به ایشان عرض کردم بنده عازم شمال هستم. آن‏ جا جای مناسبی را برای رفع خستگی و استراحت سراغ دارم.

✍️مرحوم استاد مطهری شماره تلفن را از بنده گرفتند و گفتند: اگر توانستم، تلفن می ‏زنم و به شما اطلاع می‏ دهم

✍️چند روز از فروردین گذشته بود که استاد تلفن زدند و آمدند. در تمام یک هفته ‏ای که ایشان تشریف آوردند، با وجود هوای مساعد و محیط مناسب برای قدم زدن و گردش، در داخل ساختمان ماندند.

✍️فقط مشغول نوشتن و مطالعه بودند.

✍️ روزی به ایشان عرض کردم: شما که خسته بودید و برای رفع خستگی و استراحت مسافرت کرده ‏اید، بهتر نیست قدری هم قدم بزنید و رفع خستگی کنید؟

✍️ گفتند: «اگر یک ماه هم در اتاق بنشینم و به وظایف علمی خود مشغول باشم، راحتم و احساس خستگی نمی کنم.

✍️خستگی من در اثر نداشتن فرصت مناسب، برای انجام کارهای علمی خودم است.

✍️ استراحت من این است که در فرصت مناسب، مطالبی را که لازم می‏ دانم بنویسم و در اختیار علاقه‏ مندان قرار بدهم».

❣️مرتضی مطهری،متولد 1298

❣️استاد فلسفهٔ اسلامی و کلام اسلامی و تفسیر قرآن

❣️عضو هیئت موتلفه اسلامی

❣️از نظریه‌ پردازان نظام جمهوری اسلامی ایران

❣️قبل انقلاب استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران

❣️پس از انقلاب  ریاست شورای انقلاب

✍️یکی از صفات زیبا و پسندیده شهید مطهری، احترام فوق ‏العاده ایشان به استادشان بود. نقل شده ،وقتی به شهرشان فریمان می‏ رفتند، به صاحب مکتب‏ خانه ‏ای که در آن جا قرآن آموخته بود، بسیار احترام می‏ کرد. حتی گاهی کمک‏ های مالی هم به او می‏ نمود.

✍️یکی از شاگردان ایشان می ‏گوید:

احترام عجیبی به اساتید می‏ نمود، تا جایی که به یکی از اساتیدش که از نظر خطّ فکری در مسیر انقلاب با او همراه نبود، نیز احترام می‏ گذاشت. من گفتم: شما با ایشان در ارتباط هستید و به ایشان این قدر احترام می ‏نمایید؟! در جواب فرمود: «ایشان حق استادی گردن من دارد».

✍️روزی استاد مطهری به منزل ما آمده بود. دیدم خیلی ناراحت است و می‏ فرماید: «آلان در منزل علامه [سیدمحمدحسین طباطبائی] بودم و این سیّد بیمار است، ولی هیچ کس نیست که به دردش برسد و درمانش نماید». سرانجام خود مرحوم مطهری مقدمات سفر ایشان را به لندن انجام داد و با متحمل شدن هزارها رنج، اما با یک شوق عجیب، استادش را برای معالجه به لندن برد و تمام کارها را برایش انجام داد و پس از معالجه و بهبودی استاد، به همراه ایشان به ایران بازگشت».

✍️استاد مطهری، علاوه بر آن که خود همیشه با وضو بودند، به دوستان و شاگردان خود نیز توصیه می‏ کردند سعی کنید همیشه با وضو باشید.

عجیب این بود که در مدّت 24 سالی که در دانشکده الهیات بودند، دانشکده را سنگر علمی می ‏دانستند و بسیاری از کارهای علمی و تحقیقاتی خود را، در همان دانشکده انجام می ‏دادند و برای دانشگاه و دانشکده، احترام زیادی قائل بودند. ایشان بارها به دانشجویان می‏ گفتند: «دانشگاه، به منزله مسجد است. سعی کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید». خود ایشان به یکی از دانشجویان گفته بودند:  «من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمی‏ شوم».

الهی شهید عنایت کند و کمی از جهد و تیزبینی علمی شان به ما هم بدهند.

با تشکر از مطالب خانم امیری در گروه خانه بهشتی / یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد.

 


free b2evolution skin
15
بهمن

بشارت فرزند صالح را در خواب به حاج اصغر داده بودند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و ادب.معرفی شاگردان ممتاز روح الله الخمینی رحمه الله علیه

معرفی شهدای شاخص انقلاب، هر شب در ایام دهه فجر

سرکار خانم امیری، همکار آموزش حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد

سلام و نور و برکت و شکر نعمت امنیت که حاصل انقلاب اسلامی است رزقتون.

✍️چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست­ ها می گردد.

✍️وقتی با آن جوان کمونیست می­ دیدندش که شوخی و خنده …

 ✍️- حاج آقا، در شأن شما نیست که با این ها باشید!

✍️دست گذاشته بود روی شانه های طرف و گفته بود:

✍️هنر این است که این ها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه جوان­های ما را کمونیست می کنند.

✍️رفته بود دوره فشرده زبان انگلیسی.

✍️روحانی و زبان انگلیسی!

✍️خطبه مي خواند انگلیسی

✍️باور نمی کردی او همان باهنر ، روحانی ایرانی است.

❣️محمدجواد باهنر.متولد 1312

❣️فوق لیسانس علوم تربیتی و دکترای الهیات از دانشگاه تهران

❣️معلم

❣️نخست وزیر دوره رجایی

❣️تدوین کتب درسی دینی و قرآن در دوره پهلوی

❣️وزیر آموزش و پرورش در دوره بنی صدر

❣️رییس حزب جمهوری اسلامی

✍️بشارت فرزند صالح را در خواب به حاج اصغر داده بودند.

خواب دیده بود فرزندش

«ناصرالدین آسمان­ ها»

 لقب گرفته است.

«محمد جواد» به دنیا آمد.

رمز این لقب سال ها طول کشید تا گشوده شود ..

✍️در آن اوضاع و احوال طاغوت، تلویزیون که نمی­ شد دید؛ فیلم ها هم که وضعش معلوم بود.

زدن شرکت فیلم و دوبله و اصلاح فیلم های خوب و پخش برای خانواده های مذهبی کار خوبی بود،

اما شاید کسی فکر نمی کرد که یک روحانی از این کارها بکند.

✍️ آقای وزیر به نظرم این جا اشتباه کردید: به این دلیل و این دلیل.

دلیل ها همه درست بود.

وزیر صبور لبخندی زد و گفت: «مرد آن است که حرفش دو تا شود»

می­ گفت نباید به اشتباه خود اصرار کنیم.

شاید خیلی ­ها می­ گفتند باهنر دیسیپلین وزارت ندارد.

سوره قدری بخوانیم و هدیه کنیم به شهید باهنر عزیز .خدایا به ما هنر مثل شهدا زیستن را بده.

شب ها که ملک داعی شما را برای مناجات می خواند، التماس دعا

با تشکر از مطالب خانم امیری در گروه خانه بهشتی / یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد

 

 

 


free b2evolution skin
14
بهمن

ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید.

 

با سلام و ادب.معرفی شاگردان ممتاز روح الله الخمینی رحمه الله علیه

 معرفی شهدای شاخص انقلاب، هر شب در ایام دهه فجر

 سرکار خانم امیری، همکار آموزش حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد

✍️دوست داری به من خدمتی کنی؟

✍️ این چه سوالی است؟ هر کسی دوست دارد به رجایی رئیس جمهور خدمت کند.

✍️این سوال مثل صاعقه از ذهن مرد گذشت که روبروی رجایی نشسته و او را خطاب کرده است.

✍️ بفرمایید، سراپا گوش

✍️ همیشه به یادم بیاورید که من محمد علی رجایی ام، پسر عبدالصمد و اهل قزوین. کاسه بشقاب فروش و دوره گرد

✍️مرد بهت زده فقط به رئیس جمهور کشورش، نگاه می کند.

✍️بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف کمونیست.

✍️یک نفر توی جمع که ناظر بود یک دفعه فحشی پراند، به لنین  (لنین نظریه پرداز مارکسیت وانقلابی کمونیست روسی)

✍️عصبانیت رجایی را که دید گفت: به لنین فحش دادم شما چرا ناراحت شدید ؟!

با خشم فروخورده گفت: حق نداریم به کسی که مورد احترام دیگری است، توهین بکنیم چرا که به خود او توهین کرده ایم.

اثر این احترام و منطق را بعدها دید وقتی جوان کمونیست به آغوش اسلام بازگشت.

❣️محمد علی رجایی متولد 1312

❣️کارشناسی ریاضیات از دانش سرای عالی

❣️کارشناسی ارشد آمار

❣️قبل از انقلاب معلم ریاضی

❣️بعد از انقلاب، وزیر آموزش و پرورش کابینه بازرگان

❣️رییس جمهور منتخب مردم

❣️نخست وزیر دوره ریاست جمهوری بنی صدر

❣️هشت شهریور 1360 ترور در دفتر نخست وزیری

ضعف مرا به حساب انقلاب و مکتب من نگذارید.

اين جمله با همه حرف می زد…

نصب كرده بود پشت ميزش

خيلي مواظب بود خلاف زير دستانش را كسي به نام انقلاب نگذارد.

از انقلاب براي خودش مايه نمي گذاشت

 هيچ وقت.

✍️به محمد علی و کاظم می گویند که ته ریش دارند و رفتارهایی که نشان مذهب دارد.

کاظم را کشیده کنار و می گوید: اگر می خواهی مثل بقیه باشی، با همان شوخی ها و رفتارها، بهتر است اول ریشت را از ته بتراشی!

مکثی می کند و بعد می گوید: من و تو با این ظاهر دینی اگر خلاف کنیم همه، متدینین را به تظاهر متهم می کنند.

- باورش سخت بود، برای همه؛

همین دو ماه قبل بود که بهشتی و 72 تای دیگر…

برای خیلی ها انگار همه چیز به پایان رسیده بود.

فقط قلب آرام امام ❤️بود که همه را آرام کرد

آرام آرام

وقتي فرمود:

«رجایی و باهنر اگر نیستند، خدا که هست.»

برای روح بلند شهید رجایی عزیز سوره قدری تلاوت کنید و ثواب این هدیه را به امواتتان هدیه کنید.

ان شاء الله شهدای عزیز انقلاب از ما راضی باشند و ان شاء الله دستگیر ما باشند.

با تشکر از مطالب خانم امیری در گروه خانه بهشتی / یادگاری حوزه علمیه حضرت زینب سلام الله علیها یزد

 

 


free b2evolution skin